پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

محمد پارسا دنیای تازه من و بابا

در انتظار بوسیدن و بغل کردنتم

سلام گل عمر مادر امزور ٣٧ هفته و ٣ روزت شد و هنوز نیومدی انگاری تکوناتم کم شده مامان و بابا هنوز به روزشماری ادامه میدن تا روزی که بیای و تو آغوش بگیرنت واقعا تو چقدر به بعضی از واژه هایی که تا الان برامون معنی نداشتن معنی میدی انگار لغات زیادی به فرهنگ لغات احساسات زندگیمون اضافه شده.معنی عشق واضح تر شد و گرم گرم شد.چقدر دوست داشتن به حد کمال رسید و معنی از خودگذشتن داره ملموس تر میشه.امید زندگی من شاید یه روزی خودت این احساس ها رو بفهمی وقتی خودت بزرگ شدی اما امروز میخوام اینو بدونی حضور تو به خیلی چیزا معنی بخشید.
27 دی 1391

خبر یه مهمون کوچولو

خبر باردار شدنم به دلیل سقطی که داشتم چندان عجیب و غریب و خاص نبود مادرجون و پدرجون غصه منو میخوردنو و یادم میاد اون روز خیلی دلشون گرفته بود با هم صحبت کرده بودن که من ناراحتم و غصه دار اما من نگران تو بودم فقط و اونا فکر میکردن من غصه دار سقط خودم هستم من میدونستم که خدا بزرگه و تو میای و همه زندگیم معنی پیدا میکنه اونا هم میدونستن اما اینم یه قسمت از پدر و مادر شدن غصه خوردن و خبر از مهمون ناز ما که پیدا کردن شکر خدا کردن و دلشون روشن شد عزیز دل مادر. و بقیه هم کم و کسر از نگرانی های من و بابایی فهمیدن. عمه از تهران زنگ زد و ازم پرسید هنوز اولین سونو نرفته بودم که خلاصه همه با خبر شدن خدایا شکرت که شیرینی تمام این لحظه ها رو به من بخش...
23 دی 1391

هفته 18 و آهنگ وجودت

اگرچه وبلاگمو دیر زدم اما از دفتر خاطراتم بعضی از وقایع و احوالات اون روزو مینویسم سلام مامانی خوبی؟ دیگه کم کم داره ٤ ماه تموم میشه هفته ها زود میگذره و الان تو هفته ١٨ هستم و ١٦٠ روز دیگه به دنیا میای دوروز پیش رفتم دکتر و برای اولین بار صدای قلبتو شنیدم خیلی تند میزد انگاری اسب داره بدو بدو میکنه ضبط کردم تا بابایی بشنوه شاید گذاشتم خودتم گوش بدی وقتی بزرگ شدی ما بی صبرانه در انتظار دیدن روی ماهتیم امید زندگی ام.
23 دی 1391

چی بگم از دل تنگم؟

مامانی گاهی این دنیا انقدر تنگ میشه که برای آدم هیچ جایی پیدا نمیشه حتی یه دل کوچیک که بشه توش قرار گرفت. این روزا دلم گرفته از این دنیا و از آدمها نمیدونم اگه تو بیای میتونی گهگاهی فقط گاهی قلب کوچولوتو برای من جا کنی تا توش آروم بگیرم یا نه. امید زندگی من بعضی از آدمای دور و بر من به راحتی دل منو میشکنن و هر جور بخوان باهام رفتار میکنن امیدم تو این لحظه ها فقط تویی که شاید بیای و آرومم کنی مامانی اما گاهی میترسم تو هم تو اون لحظه ها منو بشکنی اما نه اگه همه دنیا منو بشکنن میدونم که لبخند تو نوری برای جوونه قلب    منه و عشق و زندگی بهم میده . ...
23 دی 1391

لالا لالا گل نازم

لالالالا  گل نازم  تويي سرو سرافرازم تويي سرو و تويي كاجم تويي افسر، تويي تاجم   لالالالا گل نرگس نباشم دور، ِز‌‌ تو هرگز هميشه در برم باشي چو تاجي بر سرم باشي   لالالالا گل مريم چه گويم از غم و دردم غم من در دلم پنهان بيا اينجا بشو مهمان   لالالالا گل مينا بخواب آروم ،گل بابا بابا رفته ، سفر كرده الهي زودي برگرده   لالالالا گل شب بو نگاهت مي كند جادو ببينم چشم شهلايت به زير آن كمان ابرو   لالالالا گل پونه انار كردم واسَت دونه انار سرخ ِ ياقوتي بخوراي گل، نگير بونه   *لال...
22 دی 1391

انتخاب اسم

انتخاب اسم اولین وظیفه سنگین پدر و مادر شدنه نام باید نیک باشه که سفارش پیغمبر ماست. من دوست داشتم اسم پسرمو سجاد بزارم وقتی به معنیش فکر کردم و اینکه این لقبی بود که برای امام دیگران گذاشتند نه نام سفارش شده و اینکه تو کتاب خوندم پیغمبر به اسم پیامبران و علی و محمد و احمد و محمود و حامد(کتاب حلیه المتقین) سفارش داشته و اشاره به اسم ائمه به طور خاص نشده از اصرارم برای این اسم صرف نظر کردم. ما اسمای زیادی رو از نظر گذروندیم مثل سوشا والا ارمیا و .... خداییش انتخاب اسم تو ماه ٤ و ٥ میشه دغدغه و یه کم سخته. و بالاخره پارسا رو انتخاب کردیم چون هم ایرانیه و هم معنی قشنگی داره تو ثبت احوال نوشته کسی که از گناه دوری کنه دیندار و مقدس...
21 دی 1391

اولین چیزی که به تو آموختم

پسر ناز من اولین چیزی که برات تعریف کردم و تورو باهاش آشنا کردم خدا بود به تو گفتم که خدا مهربونترین مهربوناست اگه یه روز هیچ کسو نداشتی خدا هست و مطمئن باش که خدا نگات میکنه و دوستت داره بدون بودن با خدا ارزشمندترین گوهر زندگیه و هرگز اونو فراموش نکن گفتم به جمع دوستانه من و خدا خوش اومدی امیدوارم خودتم دوستی با خدا رو تو خلوت خودت داشته باشی خدایا پارسا که همه هستی منه  رو به تو سپردم همیشه صداش کن و گوشش رو به صداکردنات آشنا کن. ...
16 دی 1391

اولین ماه ها

ماه های اول مثل یه حس غریب بود یکی تو وجودت هست ولی هیچ علامتی از بودنش نیست تحولاتی تو وجود آدم داره رخ میده که تو دقیق ازش خبر نداری. داری مادر میشی اما نمی دونی یعنی چی.خلاصه مثل رفتن برای اولین بار به یه جای دور و غریبه و من ماه های اول رو با استرس از جفت پایینی که داشتم و استراحت تقریبا مطلق گذروندم
16 دی 1391

وقتی خبر از اومدنت شد

وقتی خبر از اومدنت شد بهار بود انگار زندگی ما هم شکوفه باران شد صبح رفتم آزمایش دادم و یه ساعت بعد جواب آماده شد بابایی که از سرکار اومد وقت ناهار بهش گفتم از لحظه خبر دادنم فیلم گرفتم بابایی ذوق کرد و کف زد و تبریک گفت. اگرچه ما حدس اومدنتو میزدیم اما حس اطمینان از بودن تو  مثل یه خورشید بهاری پر از نور به زندگی ما تابید و ما مست از بوی غنچه بهاریمون به آینده امیدوار شدیم. پارسا جان از اون زمان چشم انتظاری ما شروع شد چشم انتظاری آمیخته با نگرانی های زیبای پدرو مادر شدن.
16 دی 1391
1